محل تبلیغات شما

نتایج جستجو برای عبارت :

لینک مطالب خوبی که اخیرا خواندم

بسم الله
 
فردا امتحان سختی دارم. تحلیلی چنان دانشجویانه باید تحویل استاد بدهم که اضطرابِ همه‌ی این روزهایم را در آن ببیند. ببیند که همه چیز درسگفتار 50 صفحه‌ای و پنج مقاله‌‌ای که معرفی کرده است نیست. در این جهانِ ناشناخته، آدمیان همه‌ی علوم و فنون و کتاب و درس و مشق را به یکباره کنار می‌گذارند و حرف جدیدی به دنیا اضافه می‌کنند. دیشب به جهانم حرفی جدید وارد کردم. در تلاطمِ منابع و مطالب خوانده و نخوانده، چشم‌هایم را که باز کردم کتابِ داست
در این مطلب، لينک چند مطلب خوب و مفیدی را که اخيرا مطالعه کرده ام برای شما به اشتراک می گذارم.
1. خبرای خوب برای شیرازی ها؛

با این آموزش دستگاه‌ های هوشمند خانگی خود را توسط پیام متنی کنترل کنید

2. اگر به مطالب علمی درمورد مغز و اعصاب علاقه مندید مطالب این سایت را دنبال کنید:
دوست‌ها واکنشهای مغزی مشابهی دارند
3.  اگر میخواهید ایمن و صحیح  قدم بردارید به مطالب سایت انجمن پیاده روی آمریکا سر بزید. اینکه به مسئله پیاده روی اینقدر بها می دهند برا
آه.آه.آه.
امروز نیز بگذشت با سختی های خود
امروز صبحانه نان و عسل بود ساعت 10 بیدار شده بودم شیمی خواندم فیزیک خواندم ادبیات که ففردا امتحان داریم نیز خواندم ریاضی هم خواندم 
سخت بود ولی خواندم
حالا هم می خواهم بخوابم
شب بخیر
قبل‌ترها وبلاگ‌های عجیب و غریبی می‌خواندم. جست‌وجو کردن دریچه‌های تازه برایم شوق‌انگیز بود. وبلاگ‌های زیادی نمی‌خواندم ولی هرکدام از آن‌هایی که دنبال می‌کردم یک نگاه نو، یک حرف تازه‌ای در هر دیدار برایم داشتند. حالا، خیلی زمان است که دیگر هیچ‌کدام نمی‌نویسند، یا آن‌قدر دیر، آن‌قدر غریبه که دیگر نه مثل گفت‌وگو، مثل سر تکان‌دادنی به سلام از آن سمت پیاده‌رو. خواهشی دارم از شما که این مدت همراه من هستید. وبلاگ‌های خوبي که هنوز مست
 
پس از مدتها جستجو در اینترنت مطلب جامع و کاملی در خصوص جواب به این سوال که بلاکچین چیست پیدا کردم. با توجه به عدم اطلاع اینجانب خیلی وقتها دو بحث بلاکچین و بیت کوین و ارزهای دیجیتال را با هم اشتباه می گرفتم. در مطلب بیت کوین چیست نیز مطالب بسیار خوبي خواندم.
توصیه می کنم این مطالب را مطالعه نمایید
داشت از خاطراتش می گفت. می گفت دو سه سال پیش وقتی کربلا بوده، به من پیام داده " اینجا بارونه " . می گفت من بهش جواب داده ام : خدا دوسِت داره ! داره صورتت رو با بارونش ، می بوسه .  می گفت از آن موقع به بعد، هر وقت کربلا رفته، به باران هایش به چشم ِ بوسه های ِ خدا نگاه میکرده .  نشسته ام و دارم فکر میکنم لطافتم را کجا جا گذاشته ام که این روز ها زندگی نشاطش را در چشمم باخته ؟ 
نشسته ام و دارم فکر میکنم اتفاقا امروز زیر ِ باران بودم. منتهی به تنها چیزی ک
 
 
 دیگر دیر است برای چنین حرفی ولی اگر یکبار تنها یکبار به عقب برمی‌گشتم بکوب درس می‌خوانم، از همان راهنمایی حتّی، مثل خر می‌خوانم، شبانه‌روز می‌خوانم، دیگر چیزی را به استعداد و محفوظات و قدرت قلم حواله نمی‌کردم، چرت‌ترین درس‌ها را هم شونصدبار می‌خواندم که ملکه‌ی ذهنم شود. همیشه به مقدار کفایت و حتّی کمتر از کفایت خواندم و از آنجایی که خیلی از مطالب را علم لاینفع می‌دانستم، بی‌رغبتی کردم و پشتکار به خرج ندادم و حال از این بابت ن
سه روز آینده رو تعطیلم.
و لعنت بر من اگر این سه روز را به باد دهم!
همینجا نوشتم و همینجا قول میدم و همینجا هم خواهم آدم گفت که به  بهترین نحو گذراندمش :)
با وجود سرماخوردگی و بدحالی به نحو خوبي پیش رفت :)
سه تا پاورپوینت درست کردم، یک کتاب خواندم و انسان خردمند را شروع کردم. فیلم "Groundhog day" رو که خیلی وقت بود به خاطر بی زیرنویسی نگاه نمیکردم، بی زیرنویس نگاه کردم و حقیقتا خیلی خوب بود. دو تا داستان نوشتم. دو تا رایتینگ کلاس زبانم که پشت گوششان می‌ند
شیخ محمد تقی آملی می‌گفتند یکبار از ایشان (مرحوم آیت الله قاضی) سوال کردم: ما خوانده یا شنیده ایم که دیگران هرگاه قرآن تلاوت می ‌کنند، اُفُق‌های عالم در برابر دید ایشان باز می‌شود، ولی هنگامی که ما قرآن می‌خوانیم، اثری از این امور مشاهده نمی‌نماییم».ایشان نگاهی به صورت من انداختند و گفتند: آری! ایشان در شرایط خاصی قرآن می‌خوانند؛ آنان، ایستاده، و رو به قبله قرآن می‌خوانند، سر خود را می‌کنند و با دو دست خود قرآن را بالا می‌گیرند!
نکته:
بنا به توصیه دوست بزرگوارم دکتر حمید درویشی مطالب کانال استانبول: خاطرات و شهر را در وبلاگ بازنشر خواهم داد. عمده این مطالب پیش از این در کانال جامع مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام و صفحه اندیشه رومه فرهیختگان بازنشر داده شده اند.
 لازم به ذکر است تمامی حقوق مطالب مربوط به فرصت مطالعاتی ام از هر جنس و سنخ و سطحی به مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام تعلق دارد. دوستان دقت فرمایند.
برای اولین بار در مساجد اهل سنت نماز خواندم
اجازه بدهید یک اعترافی بکنم. اولین بار که اسم کتاب وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم را شنیدم، اصلاً فکر نمی‌کردم که دو به معنی دویدن باشد. فکر می‌کردم کلمه دو همان عدد ۲ است. پیش خودم خیال می‌کردم این هم یک رمان دیگر است از هاروکی موراکامی که قبلاً در مورد کافکا در ساحلش اینجا نوشته بودم. ولی وقتی کتاب را گرفتم به دستم و شروع کردم به خواندن متوجه شدم که اولاً منظور از دو ، دویدن است و دوماً این کتاب داستان نیست. دو سه صفحه را که خواندم ف
نوشتن سئو با نوشتن مطالب ، مقاله نویسی ، داستان نویسی و نوشتن اخبار بسیار متفاوت است. هنگامی که من برای اولین بار استعداد ذاتی خود را برای نوشتن چیزها و قرار دادن ایده ها در کلمات متوجه کردم ، همچنان می خواندم می و استخوان ها ، و در این مدت کتاب های داستان …The post سئو ماده 101 appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/2Sabh2N
مشاهده مطلب در کانال
امروز جلسه اول از درس‌هایی از فلسفه اخلاق به ترجمه منوچهر صانعی را خواندم و بسیار به وجد فلسفی آمدم. چیزی که در این متن عقل‌نوازی می‌کرد آن بود که متن ایجاز داشت. بنده از مخاطبان و دوست‌ٔداران اهالی کلام شیعی از جمله آقای دکتر اسدی گرمارودی هستم لاکن این انتقاد را به مطالب ایشان وارد می‌دانم که بیان ایشان حتی در مجامع آکادمیک هم با اطناب خاصی رنج می دهد.
ادامه مطلب
امیررضا براتی - رتبه 1 منطقه 2 تجربی

در این درس ابتدا متن کتاب درسی را می خواندم و سپس به صورت متناوب تست می زدم.
ابتدا متن کتاب درسی را می خواندم و سپس تست می زدم.
پس از تست زدن، کتاب درسی را مجددا می خواندم اما این بار به صورت عمیق تر مطالعه می کردم.
در این درس تمرکز اصلی و تاکیدم بر روی مطالعه ی کتاب درسی بود.

علی عبداله زاده - رتبه 2 منطقه 2 تجربی

امروز به زندگی رسیدم، قهوه خوردم، کمی موسیقی گوش دادم، آواز خواندم، فیلم دیدم، کتاب خواندم و بعد از همهٔ این‌ها به این نتیجه رسیدم که با وجود هنر، دیگر جای هیچ‌چیز خالی نیست حتی آدم‌ها! 
پی‌نوشت: گفتم موسیقی و یاد چیزی افتادم که مدت‌هاست دلم می‌خواهد با شما در میان بگذارم. می‌شود زیباترین موسیقی بومی زادگاهتان از نظر خودتان را برایم بفرستید؟ از آن آهنگ‌های خاک‌خوردهٔ زیبا که از روزهای دور مانده‌اند؟ قلب آبی یواشم برای شما اگر این لط
داشتم بعد از مدت ها وبلاگ گردی می کردم که به یک پادکست برخوردم آن را شنیده و خواندم خاطره ای زیبا بود که خیلی عالی نوشته شده بود سپس دوباره حسی که سالیان قبل برای نوشتن داشتم آمد سراغم. پیش خود گفتم هیچ چیز نباشد حداقل تمرین نویسندگی که هست!
دوباره سری به پنل مدیریت کنجک زدم و چرخی در وبلاگ خودم. متوجه شدم خیلی تغییر کرده ام شاید در اصول فکری خودم تحولی اتفاق نیافتاده ولی روش فکر کردنم از اسن رو به آن رو شده فکر می کنم منظم تر شدم.
خلاصه بعد از ا
شیخ محمد تقی آملی می‌گفتند یکبار از ایشان (مرحوم آیت الله قاضی) سوال کردم: ما خوانده یا شنیده ایم که دیگران هرگاه قرآن تلاوت می ‌کنند، اُفُق‌های عالم در برابر دید ایشان باز می‌شود، ولی هنگامی که ما قرآن می‌خوانیم، اثری از این امور مشاهده نمی‌نماییم».ایشان نگاهی به صورت من انداختند و گفتند: آری! ایشان در شرایط خاصی قرآن می‌خوانند؛ آنان، ایستاده، و رو به قبله قرآن می‌خوانند، سر خود را می‌کنند و با دو دست خود قرآن را بالا می‌گیرند!
بسم الله الرحمن الرحیم
همسر حضرت امام مرحومه خدیجه ثقفی می فرمایند: (( وقتی که ازدواج کردم، آقا به من تعلیم داد و چون بااستعداد بودم به من گفتند که احتیاج به تعلیم ندارم و شروع کردند به تدریس جامع‌المقدمات. همه درسهای جامع‌المقدمات را خواندم. البته سال اول، هیئت خواندم و بعد از آن، جامع‌المقدمات. دو بچه داشتم که سیوطی را شروع کردم و وقتی سیوطی تمام شد چهار بچه داشتم. بچه چهارم که فریده خانم است وقتی به دنیا آمد من دیگر وقت مطالعه و درس خواند
رویاچیزیه ک دلمون میخواد ولی نمیشهیعنی امید ب اینده در چیزهای ناممکنرویا یعنی تو ک از حافظه ی من بیرون نمیرویرویا یعنی من تو و سه فرزندمان .یادت است ما ب رویایمان روح بخشیدیم ب اینده ای نامعلوم زمان و مکان دادیم.رفتیم تا ابدیت.بدون حد و مرز.من هنوز هم با فرزندمان سخن میگویم ک دختر نازم رویا ساداتم مواظب رها و رهام باش.از کجای داستانمان کنار ایستادی و نظاره گر شدیک به تنهایی کاخ های عزلت را بنا کنم.از روزی ک تنهایت گذاشتم تا خودم را پیدا کنم؟و
هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم. دوستانی که دیگر نمیدانند من هستم و این مرا هم می‌آزارد و هم خرسندم میکند. خرسندم برای اینکه دغدغه ای برای ماندن مداوم در این مکان ندارم و میتوانم به روزمرگی هایم بپردازم و از غافلۀ عمر عقب نمانم.
هفتاد و شش صفحه از وبلاگ دوستانم را خواندم و به این اندیشیدم که اوقاتم را به چه مسائل پیش‌پا افتاده ای میگذراندم و خود نیز چه مزخرفاتی را بر صفحات این وبلاگ(که اینک آدرسش را و نیز تمام سوابقش را به ناکجاآبا
بنام خدا
سالهاپیش زمانیکه نوجوانی دبیرستانی بودم در حال و هوای تحولات ی ؛ فرهنگی و اجتماعی ؛ مردم و کشور؛ ناشی از پیروزی انقلاب 1357 ؛ من هم به تآسی از این فضا در حالیکه کودکی و بخشی از نوجوانیم را قبل از انقلاب ودر محیطی کاملا"متفاوت از فضای آنروزها گذرانده بودم ! در مواجهه با خبرها ؛ موضوعات و مطالب جدیدی که می خواندم یا می شنیدم اقدام به تهیهء دفترچهءیادداشتی؛ با جلدی به رنگ سرمه ایی که حدود 100برگ داشت و در جیب کناری شلوار نظامی ام به را
رویاچیزیه ک دلمون میخواد ولی نمیشهیعنی امید ب اینده در چیزهای ناممکنرویا یعنی تو ک از حافظه ی من بیرون نمیرویرویا یعنی من تو و سه فرزندمان .یادت است ما ب رویایمان روح بخشیدیم ب اینده ای نامعلوم زمان و مکان دادیم.رفتیم تا ابدیت.بدون حد و مرز.من هنوز هم با فرزندمان سخن میگویم ک دختر نازم رویا ساداتم مواظب رها و رهام باش.از کجای داستانمان کنار ایستادی و نظاره گر شدیک به تنهایی کاخ های عزلت را بنا کنم.از روزی ک تنهایت گذاشتم تا خودم را پیدا کنم؟و
امروز به معنای واقعی کلمه یک روز زمستانی بود: شلوار گرم‌کن و سوییشرت پوشیده، کلاه به سر کرده، جوراب زمستانی به پا کرده و کز کرده زیر پتو: دمنوش پشت دمنوش و چرت پشت چرت.
همین شد که تا ساعت سه بعد از نصفه شب هنوز خواب با چشمانم غریبگی می‌کند. سرما خورده‌ام و از این سر درد و بی‌حالی کلافه‌ام. تلاش کردم درس بخوانم و نتوانستم تمرکز کنم. کمی کتاب خواندم: بیست صفحه. کمی متمم خواندم: بدون یادداشت برداری.
عوضش وقت خوبي را با پدرم گذراندم. امشب بهم یک جع
تجربه نشان داده خستگی و کمخوابی روی همگان تاثیر یکسانی ندارد، گاهی شبیه یک غول* بی شاخ و دم قابلیت از پا انداختن شما را دارد، گاهی شبیه یک مگس مزاحم گهگاه دور سرت می‌چرخد و وز وزی می‌کند و می‌رود. من در دسته‌ی اول هستم:-| وگرنه می‌خواستم امشب از وقتی که قبل سفر ایران و حوالی سال نو چینی‌ها در همان آشفتگی بعد قیمت بنزین و قطعی اینترنت و انتقام سخت و سقوط هواپیما، اسم کرونا به گوشم خورد اینجا بنویسم تا نگرانی این روزهایم از حال و روز خانوا
با عرض سلام
مطالب موجود در وبلاگ پس از مدتی از وبلاگ حذف می‌شوند، منتها لیست مطالب در همین پست قرار داده خواهد شد و چنانچه نیاز به مراجعه‌ی مجدد بود در قسمت نظرات اعلام کنید، لينک مطلب در همینجا به اشتراک گذاشته می‌شود ان‌شاء‌الله.
نوشتن سئو با نوشتن مطالب ، مقاله نویسی ، داستان نویسی و نوشتن اخبار بسیار متفاوت است. هنگامی که من برای اولین بار استعداد ذاتی خود را برای نوشتن چیزها و قرار دادن ایده ها در کلمات متوجه کردم ، همچنان می خواندم می و استخوان ها ، و در این مدت کتاب های داستان …hillbilly.ir/سئو-ماده-101/
---@infojobseo
مشاهده مطلب در کانال
باورم شد که عشق منی
 بت نگاه کردم واز نگاهت خوندم که چقدر دوستم داری ،بعداشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم .
حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند!
تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم!
وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ، انگار ی
به‌نام خدا
این روزها، کتاب "چای نعنا"، اثر منصور ضابطیان را خواندم.
از محدود سفرنامه‌های ایرانی در باره سفر به مراکش.
این کتاب را درشرایطی خواندم که همزمان، نفت‌کش حامل نفت ایران در تنگه جبل الطارق و در نزدیکی مراکش توسط نیروی دریایی انگلیس توقیف شد. و کشمکش‌ها بین ایران و انگلیس بالا گرفته است.
فضای کتاب یکی از سفرهای امروزی منصور ضابطیان ( که گویا در نوروز 1396 رقم خورده) را تصویر میکند. استفاده از اپلیکشن‌ها، سایت‌ها و. برای یافتن تورلی
به‌نام خدا
این روزها، کتاب "چای نعنا"، اثر منصور ضابطیان را خواندم.
از محدود سفرنامه‌های ایرانی در باره سفر به مراکش.
این کتاب را درشرایطی خواندم که همزمان، نفت‌کش حامل نفت ایران در تنگه جبل الطارق و در نزدیکی مراکش توسط نیروی دریایی انگلیس توقیف شد. و کشمکش‌ها بین ایران و انگلیس بالا گرفته است.
فضای کتاب یکی از سفرهای امروزی منصور ضابطیان ( که گویا در نوروز 1396 رقم خورده) را تصویر میکند. استفاده از اپلیکشن‌ها، سایت‌ها و. برای یافتن تورلی
یکی از امکانات مفید سرویس بلاگ بیان ، نشانه مطالب هست . شما با استفاده از نشانه مطالب می تونید یک سری از مطالب رو در یک جای دیگری از وبلاگتون نمایش بدید !
مثلا شما یک سری مطالب دارید که دوست دارید بیشتر جلو چشم مخاطب باشه و داخل بخش جداگانه ای بنام مهمترین مطالب باشه ، استفاده از نشانه مطالب مشکل شما رو حل خواهد کرد .
اما برای استفاده تمام و کمال از نشانه مطالب باید تا حدودی به زبان های نشانه گذاری مثل اچ تی ام ال و سی اس اس آگاهی داشته باشید ولی
آن‌وقت‌ها مثل الان نبود که توی رخت‌‌خواب پیام‌هایم را بخوانم و اینستاگرام و توییتر را بالا و پایین کنم. مثل وقتی هم نبود که قانون می‌گذارم از ده شب به بعد اینترنت قطع باشد و فقط کتاب حق آمدن به اتاق خواب را دارد. آن‌وقت‌ها من مدرسه می‌رفتم. وقت داشتم. حوصله داشتم. عجله نداشتم. برای همین توی راه مدرسه می‌ایستادم و اعلامیه‌های روی در و دیوار مغازه‌ها و تیربرق‌ها را می‌خواندم. می‌دانستم این یکی شش ماه است مرده. این یکی جدید است و جوان‌م
دیروز انجمن ادبی بودم. هر از چندی می روم تا در فضای شعر قرار بگیرم. بگذریم از جو سرد و چشم و هم چشمی های بیجایی که همیشه بعضی اعضای اینگونه انجمن ها دارند، قرار گرفتن در چنین فضاهایی به تحریک ذوق آدم کمک می‌کند.
اما چیزی که در این مدت کوتاه برای من آشکار شد جدای از این مسائل است. چند بار من هم رفتم بالا و چیزکی اگر نوشته بودم خواندم. یک جلسه، دو جلسه، ده جلسه. اما دیگر تمام شد. هرچه در این سال‌ها نوشته بودم را خواندم و تمام شد. دیروز که انجمن خلوت
اولین کتابی که از آقای طاهرزاده خواندم و تا مدت ها بعدش کتابی از ایشان نخواندم ، نه به خاطر اینکه کتاب خوبي نبود، اتفاقا کتاب خیلی خوبي بود، چراکه بعد از آن چند بار دیگر خواندمش، ولی خوب در آن مقطع از زمان افکاری داشتم که دوباره تا مدتی نتوانستم کتاب‌های ایشان را باز کنم، و الآن پشیمانم .باید زود تر از این‌ها سیر کتاب‌های ایشان را شروع می‌کردم.
دانلود و معرفی کتاب
سلام
نمیدونم کجا یادم نقل خاطره از خواهر های شهدا بود ،خواندم که شهید تو خواب خواهرشون گفته بودند،ماها زمانی بر میگردیم بدونیم اوضاع خوب نیست.
یادم یکی از دوستان هم تو مسیر اتاق ها نوشته بود،شهدا شرمنده ایم،دوتا دختر رد میشدند با تمسخر ببین چئکار کردند میگند شرمنده ایم
ایراد از زمانی ماها خودمونی آدم های کامل میدونیم،به اطلاعات ناچیزیمون فخر می کنیم.
نمیدونم 
نویسندگان محترم آیا ما واقعا حرمت شهدا و حرمت راهی که رفتند نگه داشتیم؟؟!!
ی
هفت هشت‌ ساله که بودم، شوق زیادی داشتم که مداد به دست بگیرم و اطرافم را روی کاغذ قلم بگیرم. وقتی با خانواده بیرون می‌رفتیم، عشق می‌کردم و کتاب‌هایی که طراحی ساده را آموزش می‌دادند می‌خریدم. به شکل‌های آدمک‌ها و ماشین‌ها خیره می‌شدم و سعی می‌کردم که شبیه آن‌ها را بکشم. مادرم می‌خواست من را در کلاس نقاشی محله‌مان ثبت‌نام کند. اما من هیچ‌وقت در آن کلاس نرفتم. حتی برای این‌که ببینم چطور است هم پا به آن کلاس نگذاشتم. وقتی که برای المپیاد
تولد ۱۵ سالگی دنبال نسخه اصلی کتاب پیرمرد و دریا» بودم اما فروشنده ترجمه دریابندری را جلویم گذاشت و گفت از اصلش هم بهتر است و بود.نجف دریابندری را از همان زمان کشف کردم و عاشقش شدم. ترجمه‌هایش را یکی بعد از دیگری می‌خواندم و دلم می‌خواست مثل او مترجم باشم. شب کنکور زبان به امید رشته مترجمی» چنین کنند بزرگان» می‌خواندم و به او فکر می‌کردم.  ادبیات آمریکا و دنیای ترجمه را با او شناختم و آرزویم این بود مثل او ترجمه کنم.
خیال می‌کردم قرار ا
عهد ببستم دردام نیافتمعشق چو بینم مست نگردمچون چشم تو دیدم توبه شکستمکفر نمودم مست تو گشتمنام تو خواندم هر شب و هر روزطلب وصل تو کردم، هر شب و هر روزچون نام تو خواندم ای مرغک زیباای در طلبت من دیوانه و شیداروی گرفتی، آه کشیدیدل بیچاره من در بند کشیدیدل در دام نهادم تا روی تو بینمبنده شدم من تا عشق تو بینمکنون در بند توام، تشنه لبهای توام منعاشق دلباخته تو، صید چشمان توام من
داستان اسب چوبی را بعدا برایتان تعریف میکنم. رفتم بخرمش که اقای مغازه دار گفت تمام کرده اند! دست خالی از مغازه درامدم و سر راه برای خودم شیرینی خریدم. بعد رفتم کافه. صمد بهرنگی خواندم و پیتزا خوردم. قارچ بزرگی را جداگانه روی چنگال گذاشتم، به دهان بردم و مزه اش کردم! پرهیز غذایی دهانم را صاف کرده بود. خدایا! قارچ چه قدر خوش طعم است! از تمام ۴ برش چیکن الفردویم مزه همان یک قارچ زیر زبانم مانده و خواهد ماند. 
صمد یک داستان دارد _ اسمش را نگاه کردم که
سلام
وبلاگ و ایمیل که برا وبلاگ هست،به بهترین دوست واگذار میشه تا مدتی بنده چندتا کار عقب افتادم ،انجام بدم.
ایشون حوصله مطلب نوشتن ندارند،بخاطر فرزند شون،حوصله جواب دادند،به نظرات هم ندارد
تصمیم برا این شدکه از طریق پیام رسان بله بنده مطلب براشون رسال کنمایشون زحمت درج شو بکشنند.
نطرات یا کامل بسته میشه یا اینکه بدون تایید نمایش داده میشه.
هر خوبي و بدی دیدید حلالم کنید.
نوعی مبارزه با نفس هم هست با داشتن امکانات بایستی این تصمیم عم
شهره آفاق عشق گشته ام از عشق تورفته ام اندر سما کوی به کوی ، کوی توگر نتوانم رسم خرده بر این خاک نیستخاکی بی مقصدم واله و مفتون توگفت شبی مطربی در طرب آ و بخوانخواندم از آن شب به عشق هر نفس از روی توگر که نشانم دهی یا که دهی از سبومن به جهان خرم ام مست به مینای تو
در مورد وبلاگ‌نویسی حرف زدیم
در مورد زندگی وبلاگی صحبت کردم
وبلاگ‌های خوب رو انتخاب کردم و خواندم
دریافت از لينک مستقیم . 
لينک مطالب :
عصیان - وبلاگ نیما اکبرپور
گرینگوی پیر - پست برای عشق‌هامان
سه روز پیش - پست رضا
آزاد - پست کپی برابر اصل
کشو - پست کشو
زمزم - پست گمشده
دیشب، به اندازه ی مدت ها نگریستن، گریستم. سخت و بی حد . حال خوبي نداشتم. از عواقب PMS است. ولی اگر PMS هم نبود، باز هم نیاز داشتم به چنین گریستنی حالا کمی سبک ترم، اقلا از اشک ها سبک شده ام. از بغض ها سبک شده ام. هنوز اما . اندوه در دلم جاریست . اندوهی که نمی دانم از کجاست و چرا هست. 
دیشب نامه های سیمین به جلال را می خواندم. دلم هوا کرد مثل شان مرتب و منظم بنویسم. روزانه نگاری کنم . نه برای کسی. برای خودم. بی مخاطب بی مخاطب.
 
امروز، 13 آبان 98
دیشب، به اندازه ی مدت ها نگریستن، گریستم. سخت و بی حد . حال خوبي نداشتم. از عواقب PMS است. ولی اگر PMS هم نبود، باز هم نیاز داشتم به چنین گریستنی حالا کمی سبک ترم، اقلا از اشک ها سبک شده ام. از بغض ها سبک شده ام. هنوز اما . اندوه در دلم جاریست . اندوهی که نمی دانم از کجاست و چرا هست. 
دیشب نامه های سیمین به جلال را می خواندم. دلم هوا کرد مثل شان مرتب و منظم بنویسم. روزانه نگاری کنم . نه برای کسی. برای خودم. بی مخاطب بی مخاطب.
 
امروز، 13 آبان 98
دلتنگی
امشب دلم تنگ است نمی دانم چرا
دلتنگ یک آغوشم، یک نوازش، نمیدانم چرا
فکر پر از حسرت، پر از رویا، تن همه خواهش
چگونه پر کنم درد دلتنگی به تنهایی نه با خواهش
درد دلتنگی تو میدانی که چون باشد
دلتنگ زیبایی شوی که می دانی رها باشد
رها در دشت چون آهو و طنازی کند
پیچیده محجوب است لیک بویش مستم می کند
درددل بر کوه خواندم دره از او آمد پدید
درددل بر رود خواندم خشک شد، آبی دگر در خود ندید
شکوه بر آسمان بردم، رعد غرید و اشک آسمان چون باران بریخت
اشک
اینجا زیر آسمانِ بارانیِ جنوبِ ایران، من یک دانش آموز سال دوازدهم در رشته ی انسانی، درس نخوان ترین ماه های عمرم را میگذرانم:|نمی‌دانم این همه بی حسی از کجا نشات می‌گیرد. بیخیال ترین شده ام و محض رضای خدا و صرفا برای اینکه عذاب وجدان نگیرم و خودم را راضی کنم به اینکه "من که خواندم!"، چند جمله ای از معنی درس عربی را خواندم و کتاب فلسفه را باز کردم و نگاه کردم این درسی که قرار است امتحان گرفته شود همانی است که من فکر می‌کنم؟! همین! این نهایت درس خو
جایی می خواندم که صدا کردن خدا در حالت ترس نوعی ریاکاری است به این فکر کردم که این حرف چقدر اشتباه است؟ خدا چرا قسم خورده که بی تردید ما را با ترس امتحان خواهد کرد؟ مگر ترس با ما چه می کند؟ جز این است که راهی برای درک عمیق ترین تجربه های انسانی مان است؟ وقتی می ترسیم تازه با خود واقعی مان مواجه نمی شویم؟ 
با نام و یاد خدا»
اولین باری که کتاب رستاخیز جان را خواندم چیز زیادی دستگیرم نشد و عاجز از دانستن معنی بعضی کلمات و عدم درک برخی جملات، کتاب را نیمه تمام رها کردم. از آنجایی که قرار بود مطالعه گروهی داشته باشیم و این کتاب هم پیشنهاد یکی از اعضای گروه بود، پیش خودم خجالت زده بودم که چقدر نفهمیدمش و لابد بقیه چقدر فهمیدنش! بعدها که یکی از دوستان حاضر در همان گروه گفت که دقیقا همین وضعیت را داشته خیالم آسوده و عزمم جزم شد برای مطالعه دوباره کتاب
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند  
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای ! 
با آن چشم ها‌ آنطوری نگاهم نکن . 
ت
با نام و یاد خدا»
اولین باری که کتاب رستاخیز جان را خواندم چیز زیادی دستگیرم نشد و عاجز از دانستن معنی بعضی کلمات و عدم درک برخی جملات، کتاب را نیمه تمام رها کردم. از آنجایی که قرار بود مطالعه گروهی داشته باشیم و این کتاب هم پیشنهاد یکی از اعضای گروه بود، پیش خودم خجالت زده بودم که چقدر نفهمیدمش و لابد بقیه چقدر فهمیدنش! بعدها که یکی از دوستان حاضر در همان گروه گفت که دقیقا همین وضعیت را داشته خیالم آسوده و عزمم جزم شد برای مطالعه دوباره کتاب
کتاب خاطرات سفیر و رهش را خواندم.
خاطرات سفیر خیلی دلبر و شیرین بود، با اینکه غالب کتاب مباحثه و مناظره و بحث های اعتقادی بود اما نیلوفر شادمهری توانسته است این فضا را خیلی خوب با خاطرات دانشجویی در فرانسه گره بزند و یک کتاب خوب و با ارزش را به یادگار بگذارد.
و اما کتاب رهش.
کتابی که با اینکه نام رمان داشت اما خیلی هم رمان نبود و بیشتر کتاب پر بود از جر و بحث و دعوا و کنش و واکنش. .
و اینکه کتاب فضای تلخی دارد.
حتما امیرخانی در این کتاب کار ویژه
 
برای مرخصی از ایلام به تهران می آمدم، نزدیک کرج، نماز صبح داشت قضا می شد، از راننده خواستم اتوبوس را نگه دارد تا نماز بخوانم. راننده گفت تا تهران توقف نداریم. دید اصرار می کنم، بالاخره اتوبوس را نگه داشت. هوا سرد بود. در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم. وقتی برگشتم دیدم اتوبوس رفته و ساکم را هم برده است.
 
خاطرات شهید حسن باقری
منبع: ملاقات در فکه، ص 39
به نام دوست

من سال 93 در حال و هوای غریبی رفتم پیاده روی اربعین. راستش از این میترسیدم که داعش راه کربلا را ببندد و من بی لیاقت هنوز کربلا نرفته باشم.
این شد که فرصت اربعین را غنیمت دانستم و با دوستانم رفتم. یک نگرانی عجیب و غریب دیگر هم داشتم که نمیتوانم اینجا بگویم. اما خلاصه رفتیم. از ترمینال غرب در یک غروب دلگیر با پراید یکی از رفقای رفقا. آن شب برای اولین بار من در ماشین نوحه خواندم. من زیاد نوحه بلد نیستم اما آن شب خواندم و بقیه سینه زدند.
در
سلام
مطالب از بین بهترین ها انتخاب شده و هر یک الی دو هفته بروز میشه که میتونید با رجوع به همین مطلب که در قسمت "لينک های فضای ابری مگا" موجود هستش از عکس ها دیدن فرمایید. 
شما میتونید با رجوع به لينک زیر از جدیدترین مطالب طنز لذت ببرید

.:کلیک کنید:.
کسانی هستند که بر بختشان زاری می‌کنند.
کسانی هستند که زنده‌اند و بر سر مزار خود گریه می‌کنند.
کسانی هستند که پیش از موعد پیر می‌شوند.
دیگر حوصله‌مان از این زندگی سر رفته




اگر بخت بهتری داشتم.
در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده، آواز نمی‌خواندم!

#الحق_و_والباطل
#سعاد_ماسی







متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن
خداحافظ سالار
زندگی نامه و خاطرات سراسر رشید اسلام شهید حاج حسین همدانی از زبان همسر او پروانه چراغ نوروزی
تاریخ مطالعه 1398/5/3
کتاب خداحافظ سالار را سه چهار روزه خواندم به راستی این زندگی نامه شهدا به ما زندگی کردن می آموزد، جورج مارتین نویسنده آمریکایی در جایی از او خواندم که گفته بود:هر کس کتاب می خواند هزاران زندگی را قبل از مرگ خود تجربه  میکند و آن کسی که کتاب نمی خواند فقط یک زندگی را تجربه می کند.
به راستی با خواندن این کتاب با حاج حسین
چند نوشته آخر این دفتر پاره را خواندم و خنده‌ام گرفت. اصرارم بر تکرار گذشتن و میگذرد و زمان و این‌ها خنده دار است.
بگذارید به پای اینکه آخرین‌ها سوکند. گویی تکه‌ای از گوشت گوشه ناخنت را می‌کنند و می‌برند و تو می‌سوزی.
روز‌های آخر این دانشگاه!
ماجرای واگذاری کانال تلگرامی مکتوبات را شنیدم و خواندم. یکی می‌گفت وحید اشتری دست‌پروده‌ی ‌نژاد است؛ توقعی بیش از این نباید داشت. من اما معتقدم اتفاقا او نتیجه‌ی کارهای است. طرف بحث مبتذل، آدم را به ابتذال می‌کشاند.
به نام "او"
 
به من بگو که صدای سکوتم را می‌شنوی. شاید این احتمال باشد که تو بدانی یا من.
 
می‌دانی دلم تنگ شده بود آمدم گشتم و یافتمت. دوباره آن زنگ صدای خاطره ات را که به یکباره دلم را بیقرار کرده بود شنیدم.
 
روی موکت می‌نشستم تا صبح . و صبح نورانی می‌شدم از تو.
 
گویی که تا صبح بر عرش نشسته بودم.
 
تو کجایی؟
 
شنیده‌ام که اخيرا نوشته‌ای. جایی شبیه به همین بلاگ سوت و کور.
 
عباس ۵ سال پیش. نوشته بود که چیزی جامانده است.
 
دلم برای نوشت
با درود فراوان خدمت بازدیدکنندگان محترم
این وبلاگ در راستای آموزش کسب درآمد در سایت استارکلیک می باشد. بهترین راه درآمد از طریق استارکلیک . با هر کلیک درآمد خود را در اکانت خود ببینید.
 لطفا روی باکس سمت چپ و روی هر لينک کلیک کنید
مطالب آموزشی را از باکس آخرین مطالب مطالعه کنید. 
لينک ارجاع:
https://www.star-clicks.com/?ref=50359328
ازدواجش به شیوه سنتی بود. اوایل مردش را خیلی دوست داشت و از زندگی اش راضی بود. تا این که چند وقت پیش سفره ی دلش را باز کرد؛ دل زده شده بود، می گفت انگار چیزی در زندگی کم دارد. گم شده اش عشق بود؛ عشقی که بنظرش باید قبل از ازدواج بینشان واقع می شد تا شاید زندگی اش را گرم تر می کرد. بخاطر آوردم چندین بار بین صحبت هایش از رمان هایی که می خواند تعریف می کرد؛ آن هم رمان های بی محتوای اینترنتی.
پی نوشت اول: رمان بد هم غفلتکده ای دیگر همچون میکده است.
مدت ها
با نام و یاد خدا»
اولین باری که کتاب رستاخیز جان را خواندم چیز زیادی دستگیرم نشد و عاجز از دانستن معنی بعضی کلمات و عدم درک برخی جملات، کتاب را نیمه تمام رها کردم. از آنجایی که قرار بود مطالعه گروهی داشته باشیم و این کتاب هم پیشنهاد یکی از اعضای گروه بود، پیش خودم خجالت زده بودم که چقدر نفهمیدمش و لابد بقیه چقدر فهمیدنش! بعدها که یکی از دوستان حاضر در همان گروه گفت که دقیقا همین وضعیت را داشته خیالم آسوده و عزمم جزم شد برای مطالعه دوباره کتاب
عرضم به حضور انورتان که بدنم نیازِ مبرمی به خواب پیدا کرده است. دیشب حدودا ۷ ساعت خوابیدم و امروز هم ۵ یا ۶ ساعت.فکر میکنم آخرین باری که به این عارضه (دائم الخوابی) دچار شدم ماه رمضان دو سه سال پیش بود. وسط مهمانی چرت زدن هایم را دیدند و در اتاقشان برایم تشکی انداختند و حتی کولر را هم روشن کردند!احتمالا یکی از ویتامین های بدنم بالا و پایین رفته و سبب شده است. این مطلب را قبلا در یک کانالِ تلگرامی خواندم.علی ای حال سعی میکنم این خواب ها و چرت های گ
          سرکار خانم امینه جمالی که در کنکور ارشد سال۹۷ رتبه ۱۱ آورده اند و در دانشگاه شیراز در حال تحصیل هستند لطف کردند و در طی مصاحبه ایی تجارب خودشون رو در اختیار ما گذاشتند. با سپاس از ایشان. 
            در کنکور کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی ۹۷ رتبه یازده رو کسب کردم و الان هم بنا بر دلایل شخصی و خانوادگی شیراز رو انتخاب کردم و  از اینکه در دانشگاه شیراز تحصیل می کنم ‌بسیار راضی هستم. سعی میکنم روش موفقیتم رو در هر درس بگم.
        فلسف
          سرکار خانم امینه جمالی که در کنکور ارشد سال۹۷ رتبه ۱۱ آورده اند و در دانشگاه شیراز در حال تحصیل هستند لطف کردند و در طی مصاحبه ایی تجارب خودشون رو در اختیار ما گذاشتند. با سپاس از ایشان. 
            در کنکور کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی ۹۷ رتبه یازده رو کسب کردم و الان هم بنا بر دلایل شخصی و خانوادگی شیراز رو انتخاب کردم و  از اینکه در دانشگاه شیراز تحصیل می کنم ‌بسیار راضی هستم. سعی میکنم روش موفقیتم رو در هر درس بگم.
        فلسف
بسم الله الرحمن الرحیم
ده سال و اندی است که وبلاگ می نویسم. همیشه هم برای دل خودم نوشته ام؛ هرچند که دوستان بسیار خوبي هم در این میان پیدا کرده ام. نمیدانم این رسم در بلاگفا نبود، یا من مثل همیشه به سنت ها و رسم ها چندان پایبند نبودم؛ ولی گویا در بیان، پاسخ دادن به همه کامنتها و کامنت گذاشتن در همه وبلاگهایی که میخوانی، جز رسم و رسومات است و نشان ادب.شاید چون اینجا بیشتر مطالب مخاطب محور هستند، بر خلاف دل نوشته های من.
ارزش هایم به من می گویند ن
تسنیم نوشت: ابراهیم شهریاری ماجرای نماز سپهبد شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد،‌ نقل می‌کند.
در بخشی از کتاب سلیمانی عزیز» که روایتگر خاطراتی متفاوت و خوانده‌نشده از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است، ابراهیم شهریاری ماجرای نماز شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، تعریف کرده است.
در این خاطره آمده است:
وقت نماز بود، زدیم بغل، گفتم: حاجی قبول باشه.»‌گفت: خدا قبول کنه، ان‌شاءاللّه.»نگاهم کرد و ‌گفت: ابراهیم!»ــ نمازی خ
روزی دوست قدیمیِ بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ، پس از احوال‌پرسی و خوش و بش از بایزید پرسید : ای شیخ ، ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ؛ استادمان نیز یکی بود ؛ حال تو چگونه به این مقام رسیدی و من چرا مثل تو نشدم ؟!
بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم .
اینکه در شرایطی که همه نظری بر خلاف تو دارند، خیلی سخت ست که حرف درست را بزنی. برای مشکل پیش رو با استاد بزرگوارم م کردم و ایشان رفتاری را توصیه کردند که برخلاف نظر همه بود. و فرمودند جلوی همه باید اینطور رفتار کنی. قبلترها فکر می‌کردم کار راحتی ست و اگر مصرانه حرف حق بزنی همه تأیید می‌کنند که درایت داری و مستقل و عاقلی. اما نه تنها تأییدت نمی‌کنند بلکه اذعان دارند که احمقی :)
 
دستور رفتاری را از استاد بزرگوارم -حفظه‌الله- گرفتم و بر
چند سال پیش که وبلاگ خوان بودم، خداحافظی های زیادی می خواندم. هر کدام از بلاگر ها که خداحافظی می کردند انگار یک چراغ در دلم خاموش می شد. ممکن بود بارها و بارها بعد از خداحافظی به وبلاگشان سر بزنم و همان چند ثانیه امیدوار بمانم که وبلاگشان را بروز کرده باشند اما هیچ. اما می خوردم به آرشیو دست نخورده و منی که همیشه با رفتن آدم ها و خدا حافظی کردنشان مسئله داشتم. روزها بی هیچ اغراقی روزها به آن وبلاگ فکر می کردم و غصه می خوردم. وبلاگ نویسی ام این خد
از سرگرمیهای این روزهایم خواندن کتاب و بعد نقدهای مربوط به کتابها در گود ریدز استامروز روز و شب یوسف را خواندم و راهنمای مردن با گیاهان دارویی را شروع کردم
از لذتهای زندگی افت فشار بعد از ظهری ناشی از خوردن سیر همراه ناهار و چرت عصرگاهی در پی اش و سرانجام نوشیدن چای تازه دم شمال! 
بروم به لذتم برسم
 اردبیل: گار گار
.
مطالب جالب و خواندنی
.
تهران:قار قار
.
مطالب جالب و خواندنی
.
اصفهان:قارس قارس
.
مطالب جالب و خواندنی
.
شیراز:قارو قارو
.
مطالب جالب و خواندنی
.
ابادان:چیه کا؟!!تا حالا عقاب ندیدی؟!
.
مطالب جالب و خواندنی
.
یزد:قر قر
.
مطالب جالب و خواندنی
.
امارات:قارع قارع
.
مطالب جالب و خواندنی
.
اسپانیا:قارینول قارینول
.
مطالب جالب و خواندنی
.
ایتالیا:قارییانو قارییانو
.
مطالب جالب و خواندنی
.
المان:قارش قارش
.
مطالب جالب و خواندنی
.
فرانسه:کامینتال
راوی: محمد جواد نصیری پور
در کرخه  مزه نماز خواندن را بهتر چشیدم و از آن بیشتر لذت بردم. پیشتر هم نماز مستحب و نماز شب خوانده بودم اما در کرخه این عبادت لذت دیگری داشت که بیشتر بچه ها را شب ها برای درک آن از جا بلند می کرد. من برخی شب ها، سه رکعت و گاهی که حوصله داشتم و خسته نبودم یازده رکعت نماز شب می خواندم. بیدار شدن جمعیِ عده زیادی ساعت ها پیش از اذان، نماز و دعایشان در این حال من اثر گذار بود

بچه ها در بیشتر احوال، در راهپیمایی ها و مانورها
"شما یک مردک را نگاه می‌کنید و من یک مرد بزرگ را؛ هر یک از ما می‌تواند استفاده کند"
جمله‌ای که خواندید باعث شد یک معمولی و پایین رده، با گفتنش به درجه یک اسقف برسد!
در اوایل کتاب بینوانیان حکیم هوگو در قسمتی که مربوط به مسیو میری‌یل در کتاب اول آمده بود جریان را به صورت کامل شرح می‌دهد، آنان که بینوایان خوانده‌اند می‌فهمند کجا را می‌گویم.
در ابتدای وقتی این جریان را خواندم، با خودم گفتم چقدر مملکت‌شون بی‌حساب و بی‌کتاب که همین‌ط
این جمله که "تعرف الاشیاء باضدادها" خیلی ملموس است. اینکه اشیا با نقطه مقابلشان شناخته میشوند حقیقت دارد. نه تنها اشیا بلکه هر چیزی در این دنیا این خصلت را دارد؛ حتی کتاب. امسال به طور اتفاقی دو کتاب را با فاصله نزدیکی از هم خواندم. اولی خیلی دوست داشتنی و شیرین و خواندنی بود ولی دومی نه تنها هیچ کدام از اینها نبود بلکه افتضاح بود و دقیقا بعد از خواندن کتاب دوم زیبایی و شاهکار بودن کتاب اول برایم مشخص شد. من زنده ام» کتاب اولی بود که خواندم و ه
مدتها بود، میل به نوشتن در من سربرنیاورده بود. از وقتی مرا رانده بود انگار هبوط را تجربه می کردم. 
مرا از بهشتی که داشتم بیروت کرده بودند. اول بهت بود، بعد ناباوری، بعد خشم، بعد غم.
حالا هم اشک است و دلتنگی. می دانستم خیلی دوستش دارم، شاید برای همین رها کردمش، برای همین دور مانده بودم و خبری نگرفتم. حتی عید تبریک نگفتم. تبریک ها و مناسبتها و پیامهای زیادی در دوران وصل داده بودم که اغلب بی جواب بود. 
اما می خواستم این بار آنچه به چشمش می آید جای
بسم الله
 
استاد مختاریان گفت تیترت را بخوان. وسطِ شلوغی کلاس به خودم اشاره کردم گفتم من؟ گفت آره! خواندم. پنج تیتر برای اربعین باید می‌نوشتیم. آخرین تیتر را که خواندم گفت 《متفاوت بود. متفاوت بود دوست داشتم.》 لب‌خند زدم. کمی هم می‌لرزیدم البته. گاهی وقت‌ها در برابر آدم‌هایی که خیلی بیشتر از من می‌دانند، دست و دلم می‌لرزد. از ترس، از شوق حتی. شوقِ شاگردشان بودن!
زمانِ کلاس به تهِ استکانش رسید. شبیه وقتی که تفاله‌های چای در کفِ خالی از آبِ ل
این جمله که "تعرف الاشیاء باضدادها" خیلی ملموس است. اینکه اشیا با نقطه مقابلشان شناخته میشوند حقیقت دارد. نه تنها اشیا بلکه هر چیزی در این دنیا این خصلت را دارد؛ حتی کتاب. امسال به طور اتفاقی دو کتاب را با فاصله نزدیکی از هم خواندم. اولی خیلی دوست داشتنی و شیرین و خواندنی بود ولی دومی نه تنها هیچ کدام از اینها نبود بلکه افتضاح بود و دقیقا بعد از خواندن کتاب دوم زیبایی و شاهکار بودن کتاب اول برایم مشخص شد. من زنده امخا» کتاب اولی بود که خواندم و
" لا تَکِلنِی اِلی نَفسی طَرفَه عِینٍ اَبَداً . "
تو که باشی سال هزار و چند فرقی نمی کند . بهار با پاییز فرقی نمی کند . و اشک همان لبخند معنی می شود و لبخند معنایی به جز بغض ندارد . تو که هستی، شکوفه ها باز می شوند . درخت ها می رویند و باران بی امان جاده خاکی شهر را در آغوش می کشد .
یک سال دیگر هم می گذرد . کمی بزرگتر، کمی خسته تر و با چند موی سفید تر باز هم "یا مقلب القلوب" می خوانم . پانزده سال گذشت و پانزده بار مقلب القلوب خواندم و قلبم زیر و رو
سلام ! 
اگر به هر طریقی رمز این وبلاگ رو پیدا کردین و قصد خوندن مطالب رو دارین، باید عرض کنم که این وبلاگ به جز خاطرات شخصی و البته یکسری مطالب دیگه چیزی رو شامل نمیشه.
به هرحال من از خوندن حتی یک خط از این مطالب توسط هر فرد رضایت ندارم و ممنون میشم که همین حالا این وبلاگ رو ترک کنین.
با احترام.
مطلبی که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم درباره موضوعی است که چند روز پیش در یک سایت یا وبلاگ آن را خواندم اما چون نام  را فراموش کرده‌ام متاسفانه نمی‌توانم به آن ارجاع بدهم. متن پیرامون این سوال بود که آیا استفاده از جوانان در ساختارها معنیش جوانگرایی است؟
ادامه مطلب
بنام خدا
 
سالهاپیش زمانیکه نوجوانی دبیرستانی بودم در حال و هوای تحولات ی ؛ فرهنگی و اجتماعی ؛ مردم و کشور؛ ناشی از پیروزی انقلاب 1357 ؛ من هم به تآسی از این فضا در حالیکه کودکی و بخشی از نوجوانیم را قبل از انقلاب ودر محیطی کاملا"متفاوت از فضای آنروزها گذرانده بودم ! در مواجهه با خبرها ؛ موضوعات و مطالب جدیدی که می خواندم یا می شنیدم اقدام به تهیهء دفترچهءیادداشتی؛ با جلدی به رنگ سرمه ایی که حدود 100برگ داشت و در جیب کناری شلوار نظامی ام به
خواب رشت را دیدم.در میان ابرهای عمیق و باران‌های جادویی اش کنار میدان شهرداری نشسته بودم و بیژن نجدی می‌خواندم.
سبزتر، جادویی‌تر، خنک‌تر از همیشه بود و من رهاتر از هر زمانی، آماده‌ی پرواز

پ.ن: به اندازه‌ی قرن‌ها دلتنگ رشت و عطرش هستم.
روی دیواری نوشته بود ؛
تمام عمر جستیم و شکستیم          به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ         ندانستیم دنبال چه هستیم
این بیت شعر نه تنها به دلم بلکه به حافظه ام  نشست.در یک مجلس ختم آخر سخنرانیم این بیت شعر را خواندم.وقتی از منبر پایین آمدم چند جوان نزد بنده آمدند یکی ازآنها گفت حاج آقا خوشم آمد معلوم می شود شما هم داریوشی هستید با تعجب پرسیدم یعنی چه؟ گفت آن بیت شعری که آخر صحبتتان خواندید از آهنگهای داریوش خواننده مشهور خ
من خیلی علاقه به مباحث مدیریتی و دروس مربوطه دارم. سعی کردم در این زمینه تا می تونم مطالعه هم انجام بدهم. یک کتاب خوب هم خواندم که اسمش رهبری رهبران بود و به نوعی داشت مدیریت گروهی از مدیران را مورد واکاوی قرار می داد.
وقتی این کتابها را می خونم سعی می کنم با شرایط مدیریت ایرانی تطابق بدهم و در حد توان استفاده هایی از آن بکنم ولی شاید باورتون نشه تقریبا می تونم بگم بلا استفاده هستند. انگار این قوانین و مطالب علمی برای یک سیاره دیگه نوشته شده ان
سلام
کتاب خواندن در این روز گار جزو کارهای خاص است بنظرم.
چونکه ذائقه آدمها با خواندن این همه مطالب زرد و غیر زرد نامرتبط که وقتی گوشی ات رو روشن میکنی به یکباره برای خوانده شدن هجوم می آورند، عوض شده است.
عوض شده چراکه وقتی که آنها را خواندی حس و انگیزه خواندنت میشود و تو اشباع میشوی از همان مطالب رنگارنگ بی هدف، و وقتی تشنگی خواندنت با یک نوشابه گاز دار زرد برطرف شده چه حاجت به نوشیدن یک شربت گلاب معطر که قرار است دل و جانت را صفایی بدهد.
اولین کتابی که در زمینه دفاع مقدس خواندم این کتاب بود.اصلا یادم نیست چه شد خریدمش آخه سال 89 بود ولی یادم هست که از مناطق راهیان نور جنوب خریدم، اروندکنار
لازم میدونم که به پرتیتراژ بودن کتاب اشاره کنم، آن هم بدون حمایت رسانه‌ای.
در مجموع کتاب خوبي است ولی مهمتر از همه شخصیت شهید برونسی هستش؛ پیشنهاد میکنم فیلم این شهید رو هم ببینید؛ به کبودی یاس
 
سلام دوستان عزیز :
به زودی با مطالب جدید می آییم .
نظرات وپشنهاد های شما در بهتر شدن این وبلاک کمک زیادی می کند .
صفحه های جدید با آزمون آنلاین وآدرس جدید همراه خواهد بود .
که البته باید رمز ورود به آزمون داشته باشید  .
 برا ی هر چه بهتر شدن مطالب منتظر نظر شما هستم .
جیمل من abcasan88@gmail.com
جایی کلامی از حاج حسین یکتا خواندم:
رزمنده‌ای که در فضای سایبر و مجازی می‌جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه‌های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس. بدان که تو مصداق "و ما رمیت اذ رمیت" هستی. 
چقدر این بیت حافظ اینجا اندیکاسیون دارد: صلاح کار کجا و من خراب کجا             ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
روز دانشجو را چطور گذراندید؟
ابتدا امتحان میانترم داشتیم که خواب ماندیم. طبیعی است دیگر! دانجشویی که خواب نماند، دانشجو نیست.
۹:۱۵ امتحان داشتیم، ۹ از خواب پریدم، ۹ و ۱۷ دقیقه سرکلاس بودم.
شکرخدا امتحان را کنسل کردیم رفت البته.
بعد بساط لپ‌تاپ را از خوابگاه کشاندیم دانشگاه که با مریم و امیر ایلاستریتور یاد بگیریم. با هزار و یک مدل بدبختی نصبش کردیم و کمی هم کار کردیم ببینیم اصلا چی هست!
این بین، غدا را روز خرید کردیم. یعنی به بهای هنگفت، غذای
مراجعه کنندگان عزیز در بعصی موضوعان مثل (آموزش برنامه نویسی c++‌) بخش ها از پایین به بالا هستد .
همینطور از شما می خواهم حتما نظر بدهید .   
و در بعضی قسمت ها به دلیل زیاد بودن مطالب شما در
پایین صفحه قسمت مطالب قدیمی تر» را کلیک کنید تا مطالب اولیه به دست شما برسد .   
  با تشکر .
آلارم گوشی برای نماز صبح بیدارم کرد. از لای پرده هتل نور ضعیفی به داخل می تابید. طبق عادت اول نوتیفیکیشن های گوشی ام را چک کردم. یک پیام از مامان در واتسپ. کلمات گنگ بودند. ننه. انا لله و انا الیه راجعون. شب پنجشنبه. دعوت حق. میخواندم و نمیفهمیدم.
توی تخت اشک ریختم و بلند شدم به نماز. دو رکعت نماز صبح خودم و آقا را که خواندم، دو رکعت هم برای ننه خواندم. بغض دردی شده بود توی گلویم. شاید سرما خورده ام.
به ریحانه چیزی نگفتم. روز آخر سفر بود و نمیخواستم ب
دیروز داشتم رومه میخواندم که چشمم افتاد به قسمت شگفتی ها. تیتر این بود:  "تولد پیرترین مرد جهان". جذاب بود با دقت خواندم .یک قسمت از متن مصاحبه با پیرمرد این بود.+ آقا شما چطوری 113 سال عمر کردید؟اصلا مگر می شود!
-  113 سال عمر کردم چون با هیچ کسی یکه به دو نکردم.
+ دروغ میگی! اصلا امکان نداره!
- آره، دروغ میگم.
 
در آخرین مطلبی که از تونی رابینز مشاور کسب وکار خواندم، مطالب جالبی را یافتم که با شما دوستان عزیز به اشتراک می گذارم.
 
او معتقده راهکارهایی که به کمک اونا میتونیم یه کارآفرین موفق بشیم و یه کسب و کار حسابی راه بندازیم رو میشه آموزشش داد و یاد گرفتش. هرکدوم از ما با توانمندی‌هایی به دنیا می‌آیم. ولی کاری که با این توانمندی‌ها می‌کنیم؛ توسعه‌ دادنش، واقعاً انتخاب خودمونه.
ادامه مطلب
طبقه‌ی دوم کتاب‌خانه‌ام چیدم‌شان؛ تا هروقت کسی می‌آید توی اتاق اولین چیزی که می‌بیند همشهری‌داستان‌هایم باشد؛ که مرا با آن‌ها تعریف کند. بداند اگر ذره‌ای خواندن، نوشتن و حرف‌زدن بلدم، از صدقه‌سری شماره‌به‌شماره‌ی آن است. من شاید شاگرد خوبي نبوده‌ام؛ ولی او در همه‌ی این‌سال‌ها معلم بی‌نظیری بود. معلمی که دنیا را در ذهنش جا داده بود و جهان ذهن مرا، به‌قدر دنیا وسعت داد. حالا او هم اسیر رانت و مدیر بی‌کفایت و آقازادگی و از این‌د
نمی دانم کحا متنی با این مضمون خواندم که: مردم به یک سردرد معمولی خود بیشتر از خبر مرگ من و شما اهمیت می دهند. شاید همین باید دلیلی شود برای اینکه کمتر از قضاوت شدن بترسیم یا نگران دیدگاه "مردم" باشیم و شاید دلیلی باشد که کمتر احساسات خود را با دیگران به اشتراک بگذاریم.
برای یادگیری بهتر زیست شناسی بهتر است این درس در برنامه روزانه قرار گیرد.
سعی کنید ابتدا رومه وار مطالب را بخوانید تا چکیده ای از مطالب را به خاطر داشته باشید.سپس برای بار دوم مطالب را عمقی تر و هایلایت شده بخوانید.
ادامه مطلب
دو روز است که با م به هم زده‌ام و فیسبوکم را چک نمی‌کنم. همین حالا هم با ترس می‌نویسم که نکند خودم را چشم بزنم، اما می‌نویسم چون موفقیتی‌ست در این دو روز که هم ۳ ساعت هر روز درس خواندم و هم با خودم بیشتر بودم و خوش‌تر، بی تمنا و کاش این بی‌تمنایی دوام داشته باشد. خواهم که نخواهم؟! نمی‌دانم شرایط چگونه پیش خواهد رفت اما کاش دوام یابد. اگرچه تمنای عشق رهایم نمی‌کند لیکن باید حالم را بلد بشوم و با تشنگی سر کنم و کاش یادبگیرم کوه شوم.
*نوشته ی زهرا منصف *
آن روز که  از مقابل این خانه رد شدم زیر لب خواندم : تو باز آمدن نیز حتا توانی ، اگر این همه می توانی . » انگار منتظر گشایش بودم . منتظر گشودن . دری را گشودن برای یک سلام ساده ی فراموش شده .
می نویسم : عکست را بوسیدم . مثل زن جوانی که معشوق اش را در جنگ از دست داده است »  و گویی باور دارم که : هزار کس می آیند و هزار کس می روند ، و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد .» 
 
بعدِ چهارپنج روز تلگرامم چند دقیقه وصل شد. پیام‌ها را می‌خواندم. دوستی نوشته بود: رنج‌های ما برای تاریخ تکراری‌اند.
یکی این. دیگر این سخنِ یوحنا که کلماتش آن روز مثل سنگ که ببارد، ناگهان بر سرم ریختند.
در محبّت ترس نیست؛ بلکه محبّتِ کامل ترس را بیرون می‌راند. زیرا ترس از مکافات سرچشمه می‌گیرد. و کسی که می‌ترسد در محبّت به کمال نرسیده است.”
و دیگر این مصرعِ عجیب‌غریبِ عطار که
درد بر من ریز و درمانم مکن
ایا نمیدانستیم که از پس ان رودخانه ی دوزخی غمبار دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دید ؟
ما همدیگر را گم کردیم
و یک سال بعد تو مرده بودی.
 
فکر میکنم اشتباه است که انسان با خداحافظی کوتاهی به جدایی بی نهایتی دچار شود.
خواندم که روح تواند گریزد چون جسم مرد
روح نمیمیرد .
گفتن به امید دیدار برای انکار جداییست ،
ادمها خداحافظی را اختراع کردند زیرا فکر میکردند بی زوالند.
 
✍شکرالله حافظی 
روزی در جایی می‌خواندم که شیطان، حضرت مسیح را به بالای برج اورشلیم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزیز خدایی، از این بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد! مسیح آرام آرام شروع به پایین آمدن از برج کرد. شیطان پرسید، چه شد؟
ادامه مطلب
شاید شما هم دوست داشته باشید که از مطالب سایت خود در مقابل کپی های بی وقفه کاربران دفاع کنید. کاربران اینترنت با کپی کردن مطالب شما و قرار دادن در سایتشان باعث قرار گرفتن مطالب کپی شده از سایت
ادامه مطلب
بسیاری از دبیران و مشاوران کنکور معتقدند که در دوران جمع بندی، نباید مطالب جدید خوانده شود؛
زیرا از طرفی، مهلت کمی تا زمان برگزاری کنکور باقی مانده است و عملا با این روش، حجم قابل توجهی از مطالب از قلم می افتد، و از سوی دیگر، این موضوع،هیچ اثری در نظم بخشی به مطالب مطالعه شده نداشته و تنها باعث سردرگمی داوطلب می شود. عده ای از مشاوران نیز اعتقاد دارند که داوطلب می تواند در زمان جمع بندی،مطالب جدید را هم مطالعه کند.
ادامه مطلب
بسم الله
خب،بر فرض این امتحان را رد کردم،یا حالا نکردم.
این کار را تمام کردم.
سفر هم رفتم.
کتاب هم خواندم.ساز هم زدم.بعدش چه؟واقعا طرح کلی ای برای روزهایم دارم؟کسی برایم طرحی ریخته.کسی میداند ده سال بعد ماها قرار است چه کار کنیم؟
جدا شدن از روزمرگی ها سخت است.باید طرح کلی را بسازی و روزها اجرا کنی.روزهایی میشود که باید بیخیال خیلی چیزها بشوی برای طرح کلی.راستی آماده اش هستم؟
گاهی مثل حالا خودم را می‌برم به تقریبا سی سال پیش به سن الان مامانم و به حال و احوال آنها در ۳۵ سالگی فکر می‌کنم. به روز جمعه، دو فرزند خردسال، به یک روز  فراغت از مدرسه، آمادگی برای هفته‌ی تازه، به بابا که می‌رفت ده‌شان تا به آقاجون و مامانبزرگ سر بزند و ما خوشحال بودیم که نیست و احتمالا مامان هم احساس آرامش می‌کرد که از غر زدن‌های روز تعطیل بابا رهایی یافته یا روزهای جمعه‌ای که می‌ماند و به عالم و آدم گیر می‌داد و دعوا به‌پا می‌شد. به
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها